آسمان تـاریك و خامـوش و سیـاه یك جهان غم بود و سوز و اشك و آه
بود سـرتـا سـر مدیـنـه سـوگـوار چشمها گـریـان و دلـهـا بی قـرار
بلبلان خـاموش و بی شور و نـوا در فـراق گـل نـشـسـتـه در عــزا
جـبـرئیل یك بـار دیگـر در حـرا میكـنـد تـكـرار اقــرا بسمِ ... را
لیك دیگر در حـرا جـز غـم نبود دوری احــمـد بـرایـش كـم نـبـود
مرتضی دلتنگ خـتـم الـمرسلـین بـود گـریـان از فــراق آن امـیـن
چـهــرۀ او عـالـمــی از درد بـود اشـك در چـشـمـان پـاك مرد بود
نـالـههـای فـاطـمـه جـانـسوز بود آخـرین دیــدارشـان آن روز بـود
نـوح و ابراهـیـم و موسای كـلـیم حضرت عـیسی، مسیحای عظیم
بــهــر دیـــدار نـــبــی آمــادهانــد از ازل دل را به عشقـش دادهاند
مـیبــرنـد تــابـوت او را انـبـیــا تــا رسـد احـمـد بـه دیــدار خــدا
آری آن پیكر كه عطرش یاس بود مـعـنـی الـحـمـد تا الـنـاس بود...
بود خورشیدی كه خاموشی نداشت یاد جـاویـدش فـرامـوشی نداشت